رهبر ایران و حامیان وی چقدر جنبش سبز را میشناسند؟
علل ناکامی کودتاگران در سرکوب جنبش سبز مردم ایران
یکی از لوازم هر حرکت مبارزاتی، داشتن تحلیل مشخص از حرکات طرف مقابل است. در مواجهی جنبش سبز با رژیم کودتا نیز، بیتردید وضعیت از این قاعده خارج نیست و یکی از مواردی که میبایست دربارهی حرکات حامیان کودتا مورد توجه و تحلیل قرار بگیرد، روشهای سرکوب آنها است. به طور کلی روشهای سرکوب حامیان کودتا را میتوان به دو دسته تقسیم کرد: یکی روشهای معطوف به فعالان شناخته شده و دیگری روشهای متمرکز بر عموم معترضان. مهمترین روش به کار گرفته شده دربارهء عموم معترضان به خصوص در چندین هفتهی اول مبارزات جنبش سبز استفاده از خشونت کور بود. به این ترتیب که پیادهنظامان دولت کودتا از هیچ عمل خشونتآمیزی در قبال مخالفان رویگردان نبودند. کودتاچیان دو هدف کلی را در این زمینه دنبال میکردند. اولین هدف ایجاد رعب و وحشت در میان مخالفان بود.آنها با ایجاد بیم و هراس از راه دستزدن به خشونت درصدد آن بودند که معترضان را از پیگیری مطالباتشان ناامید کنند. با این همه این روش تاکنون با موفقیت چندانی همراه نبوده و حتی نتیجهی عکس نیز داده است.
عدم توفیق این روش تا حد زیادی مربوط به انعکاس وسیع این خشونتها و انتشار گستردهی آنها در رسانهها به خصوص از طریق اینترنت بوده است. ناکامی این روش را میتوان در دو شاخص مشاهده کرد: اولا فرماندهان نظامی که دستشان به خون سرخ مبارزان سبز آغشته است، جسارت و شهامت آن را ندارند که به جنایاتشان اعتراف کنند. توجه داشته باشید که فرق است میان حکومتی که مخالفاناش را از دم تیغ میگذراند و بعد هم به آن افتخار میکند و حکومتی که دست به خشونت میزند، اما توان به گردن گرفتن آنچه کرده است را ندارد. این نکته را میتوان یکی از شاخصهای ضعف حکومتگران در استفاده از خشونت در برابر مخالفاناش دانست. دومین شاخص تغییر رفتار نیروهای سرکوبگر حکومت در روز قدس و سیزده آبان بوده است. هر چند از شدت ضرب و شتم معترضان به هیچ نحو در این روز کاهش نیافت ولی خوشبختانه اقتدارگرایان دست به خون معترضان نیز نیالودند. این مساله از یک سو نتیجهی بازتاب گستردهی خشونتهای پیشین در افکار عمومی ملی و بینالمللی و از سوی دیگر نتیجهی انتخاب روزهای راهپیمایی رسمی حکومت برای تظاهرات و اظهار اعتراضات بودهاست.
نکتهی دیگری که باید بدان اشاره کرد آن است که حامیان کودتا علاوه بر ایجاد رعب و وحشت در دل مخالفان هدف دیگری را نیز در شیوههای سرکوب خود دنبال میکنند و آن جلوگیری از شکلگیری هسته تجمعات گسترده در خیابان است. این شیوه بعد از نمازجمعهی معروف رهبری به کار گرفته شد و تاکنون تقریبا با توفیق نیز همراه بوده است. در واقع پس از سرکوب خونین شنبه سیاه، قوای کودتا هیچگاه این اجازه را به جمعیت معترض نداد که مانند 25 خرداد به هم بیپوندد و از تشکیل هسته راهپیمایی توسط سبزها از همان اولین ساعات تجمع خودداری نموده است. راهکاری که در برابر این روش سرکوب از سوی مردم به کار گرفته شد، تهیهی عکس از مکانهای گوناگون و جمعیتهای مختلف در روزهای تظاهرات و کنار هم قرار دادن عکسها و فیلمها در فضای مجازی است. چنین حرکتی پس از راهپیمایی روز قدس انجام شد و فیلمها و تصاویر تظاهرات در هر نقطه با همراه توضیحات مختصری بر روی نقشهی تهران در همان نقطه قرار گرفت. به این ترتیب، گرچه نیروهای سرکوب توانستند از به هم پیوستن نیروها جلوگیری کنند، ولی فعالان جنبش جمعیت را در فضای مجازی به هم پیوند دادند و وسعت و گستردگی آن را به نمایش گذاشتند.
خبرنگاران اصلی و جسور وقایع پس از انتخابات، شهروندان عادی در سراسر کشور بودند که با فیلمبرداریهای پراکنده به وسیله دوربینهای غیرحرفهای و یا گوشیهای موبایل خود، خشونتهای بیپرده حامیان کودتا و شجاعت و ایستادگی مردم و وسعت راهپیماییهای اعتراضآمیز ملت پس از کودتای ۲۲ خرداد را به خوبی نشان دادند. از این رو حتی بسیاری از حرفهایترین رسانههای خبری دنیا هم برای پوشش اخبار انتخابات ایران از فیلمهای ارسال شده توسط همین فیلمبرداریهای غیرحرفهای استفاده کردند.
اما چنان که گفته شد بخش دیگر روشهای سرکوب معطوف به فعالان سرشناس جنبش است. کودتاچیان در این زمینه تلاش میکنند که این افراد را ولو برای مدت اندکی بازداشت کنند و به این ترتیب و با فشارهای ایجاد شده در زندان کاری کنند که ایشان به قول معروف "فتیله را پایین بکشند". به علاوه افراد شاخص دیگری نیز که دستگیر نمیشوند به این ترتیب حساب کار خودشان را بکنند و "ماست ها را کیسه کنند." در مجموع باید گفت که این شیوه در زمینهی فعالان سیاسی در کوتاهمدت موفق بوده است. عمدهی افراد شاخصی که بازداشت شدهاند بعد از آزادی سطح فعالیتشان را به طور کامل یا تا حد زیادی کاهش دادهاند. با این همه اعمال این روش جهت مهار کلی جنبش سبز موفق نبوده است و هیچ توفیقی در توقف اعتراضات حاصل نکرده است. علت اصلی شکست فرضیهی غلطی است که شالودهی تفکر کودتاگران و حامیان آنها در اعمال چنین روشی بوده است.
این پیش فرض نادرست که به نظر میرسد رهبر ایران و حامیاناش از معتقدان سرسخت آن هستند، بر این اصل استوار است که مردم به خودی خود درک و فهم انجام کنشهای سیاسی مستقل را ندارند. از دید آنها، مردم ایران بیشتر شبیه یک دسته موجود بی اراده است که حرکت نمیکند مگر آنکه «شبانی» آن را براند. رهبری که خود را شبان اصلی و برحق این موجودات بی اراده میداند اما اینک با وضعیتی مواجه شده است که آنچه اینک به زعم او هیچ نمیفهمد، در حال حرکت برخلاف آن چیزی است که وی به عنوان راه صحیح اعلام میکند، به این سو و آن سو میرود و جایگاه «شبانی» او را به چالش میکشد. این است که برای حل این معضل تصور میکند که یک راه حل بیشتر نمیتواند داشته باشد و آن اینکه حتما پای شبان یا شبانهای دیگری در میان است، پس باید آنها را یافت و تنبیه و تادیب کرد تا این خیل بیارادهگان به راه «راست» بازگردد.
با این همه، این پیشفرض غلط و آن راه حل نادرست هیچ کدام راهگشا نبوده و نخواهند بود. رهبری برای یافتن راهحل واقعی نیازمند آن است که طرز نگاه خود را عوض کند. جنبش سبز مردم ایران متشکل از موجوداتی بی فکر و اراده نیست که به اشارتی راه افتاده باشد و بخواهد با هر نسیمی مسیر عوض کند. اتفاقا این بار مردم عادی جامعه هستند که پیشگام این حرکت شدهاند و افراد سرشناس را نیز وادار به همراهی کردند. چنانکه میرحسین موسوی نیز خود در یکی از بیانیههایش اشاره میکند که او نیز در بسیاری از موارد همراه جنبش بوده است تا هادی آن.
کودتاگران توجه ندارند که اولا اگر در این با خیال اینکه این جنبش سری دارد و سر به نیست کردن آن جنبش سبز مردم ایران فروکش خواهد کرد اشتباهی فاجعهآمیز است.این جنبش بنا به ساختار وسیعی که در آن شکل گرفته است حرکتی است که خود جوش ادامه خواهد یافت، چرا که مردم از اقشار مختلف جامعه حاملان اصلی آن هستند. ثانیاً روزی خواهد رسید که مقامات ارشد کشور بالاخره سر در برابر عظمت ملت فرود آورند و خواستار گفتگو برای حفظ حداقلهایشان شوند. آن روز دیگر گفتگو با جنبشی که بی سر شده باشد برای ایشان مقدور نخواهد بود.
خداوند رحمت کند روحانی مومن و ساده زیستی شهر کوچک ما داشت شبی با او به بحث نشسته بودیم از او پرسیدم روحانیت در این 1400 سال توجه نداشته که باید ولی فقیه حکومت کند نه پادشاه گفت مردم مانند گله گوسفند هستند و پادشاهان شبیه سگ گله که از گله کم و بیش مراقبت می کردند اما روحانیت به چوپان گله - تنها انسان در میان این همه انسان - روحانیون می دیدند که سگ از گله کم و بیش محافظت می کنند زیاد دخالت نمی کردند ولی به مرور سگ همدست گرگ شد روحانیون تصمیم گرفتند سگ ها را کنار زده خود گله را بگردانند . پرسیدم نقش روشنفکران در این میان چیست ؟ گفت روشنفکر مثل بز گله است یکی دو تاش خوبه چند هر طرف ببری بز را کل گله اون طرف می رن ولی اگر زیاد باشند اداره اونها سخت می شه و نباید زیاد بشن . از اتفاق این روحانی محترم در زمان امام زیاد سرخوشی با انقلاب نداشت ولی در دوره رهبری جدید اون و اطرافیان به جبهه نرفته شون از انقلابیون سرسخت شده بودند . واقعاً این نوع نگاه به بخش عظیمی از روحانیون در حوزه تعلیم داده می شه امثال آقای خامنه ای هم در بخشی از این حوزه ها درس خوندند . خدا اون روحانی محترم رو رحمت کنه
Anonymous
۲۴ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۲۴