بسيجي مركب سوار آيا يادت مي آيد!
بهرام که گور میگرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت؟
. ادامه راه سبز«ارس»: اي از خدا بي خبران و اي سگهاي هار حكومت آيا يادتان مي آيد كه با دستور صاحبان بي رحم و خونخوارتان آنروزها چگونه با موتورهاي خود از روي صفوف نمازگزاران جمعه رد شديد و با تسمه و زنجيرهايي كه در دست داشتيد به سر و صورت و بدن نمازگزاران بي دفاع مي كوفتيد؟!(من هنوز يادگار آثار چرخهاي مركب و زنجيرهاتان را در بدن دارم). آيا يادتان مي آيد طي شش ماه چه ها كه بر سر اين ملت "سكوت" بيدفاع كه نياورديد؟!! آيا يادتان... بگذريم!، و اما ماهها بعد... و اكنون!:
بسيار عالي - ممنون
Anonymous
۱۳ دی ۱۳۸۸ ساعت ۲۲:۵۵با توام ای نامرد! که انگار به خواب ابدی مهمانی
--------------------------------------------------------------------------------
یادتان هست که احساس خطر می کردید؟
از کلامی که دروغش خواندید،
از جماران و کلام پیرش که تو فریاد زدی گم شده است.
این خطر چیست؟ کدامین احساس؟
انعکاس رخ چون آینه روح خدا و آتش؟
هر کلامش که بریدید و به دلخواه از آن راه بجویید، خطر می دانی؟
هلهله در غم سالار شهیدان، آتش دامن غمبار سیاهی عزا هم خطری آیا هست؟
آتش و صفحه قرآن را چه؟
سنگباران عزادار حسین بن علی را تو خطر می دانی؟
با توام ای نامرد! که انگار به خواب ابدی مهمانی.
یادتان هست؟! تبارت به همان خیمه تنهای غم انگیزترین لحظه تاریخ شباهت دارد؟
یادتان هست چرا چادر خاکی؟ در و دیوار؟ کبودی بر چشم؟
یادتان هست که صفین، که قرآن، نیزه؟
یادتان هست که کربی و بلایی بودست؟
یادتان هست که لعنت کردند، تا دم صبح ابد، هر که را «حاربهم» تیغ کشیدست و "ولی" گم کرده است؟
تو اگر یادت نیست،
یادمان هست که چندین فرسنگ مانده تا داغ ترین هرم عطش، فتنه را بن بکنیم،
خولی و شمر و یزید و عمر سعد، نه که در کرب و بلا،
بلکه قبل از حکمیت، ما به عمار، به مالک بسپاریم و علی، پور علی، شاد کنیم.
تو اگر یادت نیست، این به خاطر بسپار.
Anonymous
۱۳ دی ۱۳۸۸ ساعت ۲۳:۰۴من نمي دانم جواب اين آقايي که اين جملات اديبانه رو نوشته چيه؛ فقط مي گم شما را به وجدانتان واگذار مي کنم. اگر دين نداريد لا اقل آزاده باشيد. اگر مي گوييد هذا يوم فرحت به بنو اميه ادامه اش را هم بگوييد که بقتلهم الحسين...
Anonymous
۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۰:۱۰با سلام
ادرس های زیز تقدیم به شما می شود:
www.jaras.tk
www.sabz.tk
jaras
۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱:۵۱در جواب آن نامرد:
دوباره تا عمق جان تلخ از این دوری.. دوباره دلهره ترس، امیدواری دوباره جای خالی دست من در دست تو... دوباره گودر فیس بوک، خبرگزاری شعارهایت را در این فضای مجازی فریاد زدیم، شعورت را ریتوییت کردیم به فیلمهای شجاعتت لینک دادیم و نفس نفس زدیم پا به پای تو در اتاقهای خالی غربت زده مان که از فرسنگها دورتر بوی پل کالج گرفته بود، بوی میدان ولیعصر بوی قلب سوراخ رزمنده ی دفاع مقدسی که از شر گلوله ی صدام در امان مانده بود دوباره از بین آنهمه همه سبز ، سرخی دهانی و دست کوتاه من دوباره کیبورد زیر دستهای ما لرزید وقتی تکه های ریز سنگ زیر دست تو دوباره خاکستری دود و نارنجی آتش ، بدن نیمه جانی زیر ماشین نیروی انتظامی و ما دوباره هول کردیم برای مخابره ی مظلومیتت ما هق هق زنان و دستپاچه تصویر مرگ تو را به دنیا نشان دادیم.. و دوباره ما بودیم و تو، که دیگر نبودی... رفتی رفتی و عاشورا دیگر نه بوی دارچین قیمه ، که دوباره بوی خون گرفت عاشورا زنده شد ولی نه با زنجیر و قمه، که در دست تو v کوچکی بود و از خون ریختن بیزار بودی عاشورا بازمعنی شد اما نه با علم و کتل ، سنگین سنگین بلکه به سبکی نخ سبزی که بر انگشتت گره زده بودی و نقشه های ساده ای که برای زندگی کردن داشتی نه با زنجه و موره، که من برای تو خاک بر سر نخواهم ریخت ، تو شایسته ی سر بالا گرفتنی قلب من خواهد سوخت اما به آرامی پرواز دو بال سبزی که بر فراز آسمان ایران، میدید جسمش را بر دست مردم و میشنید صدایش را که تکثیرمیشد.. به سبکبالی آزادی .
مرجان
۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۶:۲۸در پاسخ نامرد شاعر پيشه:
دوباره کربلای دیگری
یک دروغ
یک نقاب
یک سوال بی فروغ
باز هم بی جواب.
یک هجوم
بی حساب و بی کتاب
با زره، با باتوم
از درون مردمان انقلاب.
رو به روی ناکسین،
در هجوم گاز اشک آفرین
بر زمین رها شدن
یک تلاش آخرین
بی رفیق مردن و
بی جنازه خاک شدن.
باز جنگِ سنگ وتیر
باز هم فنا شدن، فداشدن،اسیر
قصه ی غریبِ جنگ سخت
بین مردمان کوچه و سپاه و تخت
تخت پادشاهی عبوس
تخت ادعا
تخت پادشاهی ریا
او کجا و مردمان کوچه ی عزا کجا؟
من که فکر می کنم
از درون خیمه ی همیشه درد
یک نفر شبانه جیغ می کشد
جیغ قدسی اش میان کوچه های سرد
عارفانه پخش می شود، و می خورد
به نغمه ی ستم کشیده ی زبان بچه ها
وپخش می شود، درون ما
وکینه می شود،میان سینه ها
زمینه می شود برای استخوان این تن شکسته مان
برای این لبان بسته مان
که باز می شود.
کسی در امتدادچهار راه انقلاب
میان خون،بدون یاری و بدون آب
صدای خسته اش تمام می شود
ودست بسته اش با علامتی سترگ
با علامتی بزرگ، یک کلام می شود
و انگشتها ی تا نخورده اش،عاشقانه بازمی شود
بین این زمین خاکی و،آسمان قدسی و،
یک هجوم بی حساب،بدون آب.
یک نفرهنوز جیغ می کشد
جیغ وخون، درسراسر زمین پهن می شود
کشیده می شود
به گوش نسلهای بعد شنیده می شود
اگرچه هر چه ادعای این نقاب تخت
درمیان بند بازی صدای سخت
و ناز بازیِ کثیفِ جعبه ی دروغ
این دروغ بی فروغ
جار می زنند.
هرچه را که شعبده ست
به خورد مردمانِ سرد،
به چشم مردمان درد،
به چشم مردمان کور،
با سماجت و به زور،
دار می زنند.
ولی صدای کوچه را چه می کنند؟
ولی فضای کوچه را چه می کنند؟
واین دهان باز مانده را
واین دل شکسته را چه می کنند؟
و این عزای دسته را
واین دستهای بسته را
که باز می شوندچه می کنند؟
و این علامت بزرگ را
و این علامت سترگ را،
میان مُشتهای مردمان چه می کنند ؟؟؟
هنوز هم صدای جیغ و خون شنیده می شود
میان انقلاب...
و بیرق امام حسین کشیده می شود،
میان التهاب
سرخ می شود،سبز می شود،
دوباره کربلای دیگری
دوباره بارگاه دیگری
دوباره موج خون
دوباره باز هم یزید سرنگون..
میم.بی آت
۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۶:۳۱شما را بخدا این ارازل و اوباش را بسیجی نخوانید اینها مزدوران مواجب بگیری هستند . پدر و مادر مشخصی ندارند اینها "نجسی" هستند خواهشاً با این نام خطاب کنید نجسی ها
Anonymous
۱۴ دی ۱۳۸۸ ساعت ۲۲:۲۳این نشانه شعور وفهم موج به اصطاح سبز است. که نظر مخالف خود را با دشنام وبد بیار بدرقه می کنند وگرنه اگر کم نمی اوردند این همه دشنام به دیگران روانه نمی کردند. (باشد شکستان مبارک)
Anonymous
۲۳ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۴۵جواب ناشناس بالايي
دوست عزيز شما و همفكرانتان از كج فهمي و به بن بست رسيدن تفكراتتان به هزيان گويي افتاده ايد!
كدام دشنام؟! مگر به غير از اين است كه در جواب شعر شما (كه از زور وجد هزاران بار اين شعر را در تمام سايتها كپي پيست كرده ايد!) يك شعر نگاشته شده است! كه از لحاظ محتوي هم بسيار مودباه و بدون دروغ نيرنگ و ريا نسبت به شعر همفكرانتان نگاشته شده!.
بهتر است نظرهايي كه همفكران شما در اينترنت ميگذارند را بيشتر دقت فرماييد تا متوجه شويد دوستاران به اصطلاح ولايت چگونه كم مي آورند(در همين سايت هم به وفور يافت ميشود) و پس از آن طبق معمول شروع به فحاشي و هتاكي ميكنند. نكند نظرهاي آنها براي شما فيلتر شده است؟!!!،
بهتر است قضاوت داشتن شعور و فهم افراد را به عهده خوانندگان بگذاريد! كه از تك تك كلمات متوجه شعور و فهم نگارندگان ميشوند.
به اميد غلبه نور بر تاريكي
اندكي صبر سحر نزديك است
رستم
۲۳ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۶:۳۶