برای ۱۳ آبان:
قصه نیستم، دردم، فریادم، ... بخوانیدم
غروب جمعهای است، در آستانه ماهی که به سیزدهمین روز آن امید ها بسته شده است. آسمان ابری و زمین با حال روزی نه بهتر از آن، هم اکنون که دست به این قلم برده ام آنچنان غمی بر دلم نشسته است که دقایقی قبل بصورت عکس العمل و یا در جستجوی مرحم، به جعبه هوشمند روی میزیی خود پناه برده و در پرده آن به تماشای یکی از ده ها اثر کوتاهی که اینروزها هموطنان در باب وقایع و شرایط این ماه های اخیر ساخته و می سازند نشستم. غرق در تصاویری شدم از زشتی و زیبائی هائ اینروزها."
زشتی آنچه که آنها در خیابان آفریده و زیبائی آنچه که مردم در مقابلش ، پهنه شهر و به مناسبتهای مختلف خلق کرده اند. به تماشا نشسته تا رسیدم به تصویر آن نماز جمعه تاریخی. دوربین سازنده اثر به روی عکس گوشه ای از نماز در حرکت بود تا به تصور اینکه به کار جذابیتی بدمد. تصویر همراه بود با نسخه از ترانه "سراومد زمستون" با کلامی مناسب روز که دیگر بغض فرو خورده امانم نداد. عزیزانی چه شاداب و چه پر امید، شانه به شانه بر سجاده ها رنگین ایستاده و به عبادت مشغول.
دختر و پسر، همه رنگین، همه پاکیزه و همه مصمم. شاید درست گفته باشند آنان که در پهنه نشریه های حاکم این جماعت را متهم نموده به تازه مسلمانانی که برای نخستین بار پای به این محفل گذاشته اند. ولی غافلند که همان جماعت با حضور خود صفت محفل را تا به میدان ارتقاء ارزش دادند. حتی بودند برخی که نماز را آنگونه که سنت است بلد نبودند. مجموعه جملاتی از پی هم که به سنت پیامبر قرنها پیروانش روزانه به دفعات بر زبان جاری می نمایند. به زبانی بیگانه که حتی معانی کلمات برای گروهی نامعلوم است.
ولی، چه در صحنه و چه در تصاویر صحنه ها دیدیم و دیدید که جماعت به راستی و از ته دل به عبادت مشغول بودند. دخول به عالم معنا، رمز گشائی از راز دل با صاحب عالم غیب، شاید هم گپ و گفتی با ضمیر نفس که برای تسهیل درک آن برایش مقامی عینی چون خداوند بافته ایم. آنها در آنروز خود محتوای بده بستان با خالق را معین و آن را به زبان آشنای خود و نه با محتوائی سنت شده و به زبان غیر ادا نمودند. بغضی که به بهانه غروب پائیزی ولی به تحریک شکوه مستتر در آن صحنه ها سر باز کرده بود تدریجاً سرچشمه عوض کرده و به مویه ریشه در غم دیدن تصاویر فجایع این ایام تبدیل شد.
تصاویر واقعی نتایج رفتار هائی که بی شک هیچ جانداری بجز فرزندان آدم قادر به انجام آن در حق هم نوع خود نیستند. شیر به آهو و گرگ به بره هجوم می برد، که آن هم از سر نیاز است و تنازع بقا ولی هیچ گاه دیده نشده که شیر شیری و گرگ گرگی را بدرد، و آن هم نه بخاطر سد جو که از امیالی دیگر. البته این حد از دد خوئی بسیار نادر است و از دست استثناعاتی بر می آید. کسانی که آنان را فقط فرزند آدم میتوان خطاب کرد و نه انسان.
به این مقدمه پرداخته تا با یادآوری نکاتی به جوهره و مراد بحثم وارد شوم. تا سالروز وقایع فاصله زیادی نیست. سه واقعه در یک روز و در سالهائی متفاوت.
اولی روز تبعید معمار شرایطی که امروز در آن قرار داریم. البته که او نیز هیچگاه نه می خواست که آنچه را که بنا نهاده بدین کجی ره گم کند و نه احتمالاً تصور یک چنین انحرافی را در ذهن پرورانده بود. شاید هم که نه ! شاید او نیز یک چنین روندی را محتمل دانسته که بارقه های نگرانیش را در جای جای وصیتنامه سیاسیش می توان مشاهده نمود. دومی کشتار جمعی محصل در دانشگاه تهران توسط نیرو های نظامی و انتظامی تحت امر امر بران دولت شاهنشاهی ایران و بالاخره سومین حادثه حرکت جمعی دانشجوی جوان، یک سال پس از به ثمر رسیدن انقلاب اسلامی می باشد. ارزیابی و تحلیل رویداد سوم و تبعات آن موضوع این بحث نیست ولی نباید از فرجام متولیان آن حرکت و ارزیابی بعدی آنها از رفتار آنروزشان به راحتی گذشت.
آن جوانان هیجان زده ویا سوق داده شده به سوی هیجان امروز در کنار توده های میلیونی مردم ایستاده اند تا شاید بتوانند کفاره هیجان آنروزشان را پرداخته و اگر امروز عمل آنروز خود را غلط می دانند، امروز با عملکرد خود سعی نمایند تا نهال کج کاشته شده خود را اصلاح نمایند.
شاید سوال کنید که توده عظیم این مردم که در آن جریان نقشی نداشته و حتی اکثریت بالاتفاقشان متولد نشده و یا آنروز در مقام کودکی خردسال به آن واقعه می نگریستند چرا باید امروز با آنان همراه باشند. جواب متصور من به این سوال این است که این حرکت مردم در این مقطع زمانی علی رغم دیگر جنبش ها در دیگر نقاط از جهان کمترین ریشه را در گرایشات سیاسی دارد. در واقع روزگار به گونه ای شده که مردم بدون داشتن باور های سیاسی فقط و فقط به جهت ادامه بقا برخواسته اند.
بله، فقط به دلیل ساده ادامه بقا چرا که می دانند با ادامه شرایط کنونی دسته دسته افراد و خانواده ها چون برگ های پائیزی خزان کرده و به زمین می ریزند. تنها تفاوت در نوبت ها است که اندوخته پیشین مالی و موقعیت های اجتماعی افراد زمان واقعه را معین می کند.
حال باید از خود سوال کرد که حکم در انتظار نشستن است برای فرا رسیدن نوبت و یا صلاح در اقدام. نه من و نه هیچکس نوع مشخصی از اقدام را نمی تواند با قاطعیت تجویز نماید. نه توده تشکیل دهنده بدنه جامعه و نه آنان که به کسوت سران و فعالین شناخته شده اند. انواع اقدامات نیز آنقدر متنوع است که هیچ فرد و تشکلی حتی نمی تواند آنرا فهرست نماید. چه اقدامات فکری تئوریک و حتی معنوی و چه اقدامات عملی.
چه ظریف یکی از عقلا در هفته های اخیر اشاره کرد که آن مادر سالخورده ای که در خلوت خود برای سلامت جوانان مبارز در آوردگاه های خیابانی دست به دعا بر می دارد نیز عضوی فعال در این حرکت جمعی است. مادر غصه می خورد و فرزند باتوم و گاز اشک آورتا این غصه و قصه در کنار هم به گل نشینند.
آن سه واقعه در سالهای پس روی مناسبتی را فراهم آورده اند تا به بهانه سالروزشان جماعت بتوانند نه در راه احقاق حق که حد اقل در مسیر ایجاد امکانات حد اقلی برای بقای زندگی خود اقدام نمایند. شک نیست که اقدامات به اتکا ابتکار و تشخیص های فردی با تنوعی گسترده ابداع و بسیاری از آنها موثر واقع می گردند. بیائید و بیائیم تا اینبار از بوستان سیزدهم آبانماه گل چیده و نه توفان درو کنیم. این روز موقعیتی است تا حاضر شده و از آنچه که باقی گذاشته اند پاسداری نمائیم.
... و یا شاید هم بخشی از آنچه را که از دست داده ایم باز پس گیریم. به امید کمک و اقدام هیچ فرد، تشکل و حکومت دیگری نبوده و حتی اینبار متفاوت از گذشته حق رهبری و تصمیم گیری برای آینده خود را غیر مشروط به هیچ فردی تفویض نخواهیم نمود حتی اگر تا به امروزهم نهایت سلامت و صداقت را در گفتار و رفتار وی رصد کرده باشیم.
این ندای سهراب ایران است :
دیکتاتور دستش آلوده به خون خلق الله است
13 آبان یوم الله است یوم الله
دانشمند ما زندانی است
دیکتاتور مدرکش کردانی است
دیکتاتور دروغگو ننگ به نیرنگ تو
خون جوانان ما می چکد از چنگ تو
یارانه ما از برای بیگانه هاست
دیکتاتور هدفش خشکاندن جوانه هاس
Anonymous
۱۲ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۵:۵۵